جدول جو
جدول جو

معنی تش سری - جستجوی لغت در جدول جو

تش سری
روی آتش قرار دادن اشیا بر روی آتش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آتش سری
تصویر آتش سری
تندخویی، خشمناکی، نابردباری، برای مثال مکن تیزمغزی و آتش سری / نه زاین سان بود مهتر لشکری (فردوسی - ۷/۵۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شش سری
تصویر شش سری
طلای ناب، زر خالص، ابریز، زر خشک، زر رکنی، زر بی غشّ، زر شش سری، زر ده دهی، زر طلا، زر طلی، زر سرخ، زر جعفری، زر طلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گش سرخ
تصویر گش سرخ
خون از مجموع از چهار خلط یا گش بدن شامل گش سفید یا بلغم، گش زرد یا صفرا، گش سیاه یا سودا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آن سری
تصویر آن سری
آن طرفی، مقابل این سری، کنایه از آخرتی، اخروی، آن جهانی، برای مثال باشم گستاخ وار با تو که لاشی کند / صد گنه این سری یک نظر آن سری (سنائی۲ - ۳۱۵)کنایه از غیبی، خدایی، برای مثال برآوردن ز مغرب آفتابی / مسلّم شد ضمیر آن سری را (مولوی۲ - ۱۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بِ سَ)
نافض. تب لرزه. (بحر الجواهر). تبی که از بسیار لرزۀ آن تبدار نتواند خویشتن را از لرزه نگاه دارد. (قانون کتاب چهارم حمیات) (: سکیینج) نافض را که بپارسی تب سرد یا لرزه گویند زایل کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
ایشان ز رشک، در تب سرد آنگهی مرا
کردند پوستین و نکردم عتابشان.
_ (l50k) _
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 335).
رجوع به تب و حمی و دیگر ترکیب های این دو شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
عقبائی. اخروی. آخرتی، خدائی. الهی. غیبی. مقابل این سری:
باشم گستاخ وار با تو که لاشی کند
صد گنه این سری یک نظر آن سری.
سنائی.
سری دارم چو حافظ مست لیکن
بلطف آن سری امّیدوارم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ)
غضب بسیار. خشم سخت. نابردباری:
مکن تیزمغزی و آتش سری
نه زینسان بود مهتر لشکری.
فردوسی.
بگودرز فرمود پس شهریار (کیخسرو)
که رفتی کمربستۀ کارزار
چو لشکر سوی مرز توران بری
مکن تیز دل را به آتش سری.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
حالت کج سر. سوء سلوک. بدسری. بدرفتاری. (یادداشت مؤلف) : بنای کج سری را با شوهر خود گذاشت. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تُ سُ)
دهی از دهستان کام فیروز است که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و290 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ سَ)
زر خالص تمام عیار. (ناظم الاطباء) (از برهان). زر خالص را گویند. (فرهنگ جهانگیری). زر خالص را گویند و در رشیدی آمده که بتی بدست یکی از سلاطین اسلام در افتاد که شش سر بر او نقش کرده بودند و آن را بشکستند زر و طلای آن خالص بی غل و غش بود لهذا زر خالص را زر شش سری خواندند. (آنندراج) (انجمن آرا) (غیاث اللغات) :
آن می و جام بین بهم گویی دست شعوذه
کرده ز سیم ده دهی صرۀ زر شش سری.
خاقانی.
تن بشکن نه دریی گو مباش
زر بفکن شش سریی گو مباش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تُ شِ سِ)
در طوالش، ازگیل. رجوع به ازگیل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ / سِ)
تندرو
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ سَ)
خوش رفتاری. خوش اخلاقی
لغت نامه دهخدا
تصویری از آتش سری
تصویر آتش سری
غضب بسیار، خشم سخت، نا بردباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سری
تصویر هم سری
صمیمیت محرم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش سیر
تصویر آتش سیر
تندرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آن سری
تصویر آن سری
اخروی عقبایی آخرتی مقابل این سری، خدایی الهی غیبی مقابل ین سری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش سری
تصویر شش سری
زرناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر سری
تصویر بر سری
((~. سَ))
علاوه بر، اضافه بر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آن سری
تصویر آن سری
((سَ))
اخروی، آخرتی، مقابل این سری، خدایی، الهی، غیبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شش سری
تصویر شش سری
((~. سَ))
زر خالص، طلای تمام عیار
فرهنگ فارسی معین
کبریت
فرهنگ گویش مازندرانی
سرپایی
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین یا محصولی که آب آن وابسته به چاه مشخصی باشد، محل چاه
فرهنگ گویش مازندرانی
آذرخش
فرهنگ گویش مازندرانی
کنده ی پشت آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
زبان داری
فرهنگ گویش مازندرانی
مانند آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
گونه ای از بستن روسری که به جای گره زدن از زیرچانه، از پشت
فرهنگ گویش مازندرانی
پل سری
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در حومه ی نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نغمه ای از موسیقی چوپانی که با لله وا نواخته می شوداین نغمه
فرهنگ گویش مازندرانی
فقط با نگاه، مقیاس نمودن با چشم
فرهنگ گویش مازندرانی